وقتِ مراقبه، معلم یوگا داشت می گفت:«خودتون رو توی یه هاله ی امن و محکم تصور کنین، که ازتون مراقبت میکنه.». و من داشتم به مردی فکر می کردم که در مسیر باشگاه تصادف کرده بود و دراز به دراز درست مثلِ ما وقتِ مراقبه با چشمان بسته و وضعیت آرام و رها خوابیده بود. داشتم فکر می کردم چرا هیچ هاله ای ازش مراقبت نکرد؟!
دقایقی پیش زمین لرزه خانه را به شدت تکان داد. لوستر خانه می رقصید و اهل خانه هراسان بودند. حتا همسایه ها هم به کوچه آمده بودند.حال و هوای گرم و غریبی ایجاد شده بود. پدر شادمان بود که نخستین آدم خانه است که لرزیدن را فهمید. و مادر مثل همیشه نگران بود. و من داشتم به مردن قبل از سی سالگی فکر می کردم. به فیلم ملانکولیای فون تریر و همچنین آرزوی همیشگی مرگ دسته جمعی. با تمام این ها مرگ حتا با تکان دادن و رقص و شوخی به شدت هولناک است و همه ی این ها چون چهره به چهره اش نایستادی قابل تصور است. حالا که بیرون حادثه ایستادهام با تمامِ قلبم آرزو می کنم زمین لرزه با شدت بیشتری جای دیگری اتفاق نیفتاده باشد.
خواب ها در نقش شکنجه گران قهار عمل میکنند. احساست در خواب به چنان درجه ای می رسد که می خواهی خودت را از عشق، اشتیاق، غم، هجران،پشیمانی،درد و. به هلاکت برسانی. همچون یک فیلم سینمایی با موسیقی متن دردآلود چنان از نمادها و خاطره های شخصی ات برای بازی با احساست بهره می گیرند که از شدت درد باصدای بلند در سکوت گریه سر میدهی. خواب ها برای نابودی ما به سراغ ما می آیند. و معیار دقیقی است برای اندازه گیری خوشبختی آدم. حتا خواب خوب هم جانفرساست. خوشبخت کسی است که خواب نمی بیند.
پانوشت اول: خواب دیدم تنها مادربزرگم مرد. من بارها مرگ عزیزانم را در خواب وبیداری زار زدم.
پانوشت دوم: چند روز پیش به مادرم گفتم فقط آدم های خوشبخت باید بچه دار شوند و خوشبختی خود را همچون ارثی گرانبها برای بازماندگان خویش بگذارند. من نمی توانم بچهدار شوم. من خوشبخت نیستم. حالا اعتراف می کنم خواب های بدم نمی گذارند بچهدار شوم!
درباره این سایت